منابع و مآخذ
تا هوا رنگ آفتاب گرفت
رخت برداشت از میانه ظلام
روز و شب با هم آشتی كردند
كار عالم از آن گرفت نظام
ساقی به یك لحظه چندان شراب نیستی
در جام هستی ریخت كه …
از صفای می و لطافت جام
در هم آمیخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نیست گویی می
یا مدام است و نیست گویی جام
ای ساقی، از آن می، كه دل و دین من است
پر كن قدحی، كه جان شیرین من است
گر هست شراب خوردن آئین كسی
معشوق به جام خوردن آئین من است
پرتو حسن او چو پیدا شد
عالم اندر نفس هویدا شد
وام كرد از جمال خود نظری
حسن رویش بدید و شیدا شد
عاریت بستد از لبت شكری
ذوق آن چون بیافت گویا شد
ناگاه عشق بیقرار، از بهر اظهار كمال،
پرده از روی كار بگشود، و از روی معشوقی،
خود را بر عین عاشق جلوه فرمود.
آن دم كه ز هر دو كون آثار نبود
بر لوح وجود نقش اغیار نبود
معشوقه و عشق و ما بهم میبودیم
در گوشه خلوتی كه دیار نبود
ورنه عالم با بود نابود خود آرمیده بود، و در خلوت خانۀ شهود آسوده، آنجا كه «كَانَ اَللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ».
چتر برداشت و بركشید علم
تا بهم بر زند وجود و عدم
بیقراری عشق شورانگیز
شر و شوری فكند در عالم
سلطان عشق خواست كه خیمه به صحرا زند،
در خزاین بگشود، گنج بر عالم پاشید.
تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسبِ این فضایل
حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید
«از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل»
ابوالقاسم عبد الکریم بن هوازن قشیری
(۳۷۴ – ۴۶۵ هجری قمری)
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد
عشق می گفت به شرح آنچه برو مشکل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله «لایعقل» بود
عشق از روی معشوقی آینۀ عاشقی آمد، تا در وی مطالعۀ جمال خود کند و از وی عاشقی آینۀ معشوقی آمد، تا در او اسماء و صفات خود بیند، هر چند در دیدۀ شهود یک مشهود بیش نیامد، اما چون یک روی به دو آینه نماید هر آینه در هر آینه روی دیگر پیدا آید، با آنکه در حقیقت جز یکی نبود.
شیخ نجم الدین رازی
(۵۷۳ – ۶۵۴ هجری قمری)
مبادا تصور کنی، که آنگونه معانی را می توان از راه این الفاظ دریافت کرد، و به عقل ناقص و هوش نارسای خویش در آن تصرّفی کنی. …..
از سهل پرسیدند که نشان بدبختی چیست؟
گفت: آنست که تو را علم دهد و توفیق عمل ندهد،
و عمل دهد و اخلاص ندهد، که عمل کنی بیکار کنی،
و یافت و صحبت دهد با نیکان و تو را قبول دل ندهد.
ماسوای حقّ (عزّ و علا) در معرض زوال است و فنا، حقیقتش معلومی است معدوم، و صورتش موجودی است موهوم. دیروز، نه «بود» داشت و نه «نمود».
و امروز نمودی است بی «بود»، و پیداست که فردا
از وی چه خواهد گشود.
«حبب الی من دنیاکم ثلاث ترک التکلف و عشره الخلق بالتلطف و الاقتداء بطریق اهل التصوف»
از دنیای شما سه چیز را دوست دارم:
ترک نمودن تکلف، و با مردم زندگی کردن با تلطف،
و اقتدا نمودن بر طریق اهل تصوف.
حقيقت بدان كه هر چيزي را يكبار زادن است الاّ آدمي و مرغ را و آنچه ذوات بيضه اند كه اينها را دو بار زادن است تا به كمال خود مي رسند.