آرزو
میل است به اصل خود
اتحاد
عبارت است از شهود حقِ واحدِ مطلقی که به حق، کل به او موجود است
اتصال
عبارت است از ملاحظه بنده عین خود را متصل به وجود اَحدی …
احد
عبارت از اسم ذات است به اعتبار نفی تعدد صفات و اسماء و نسبت ها و تعینات از آن …
ارادت
ارادت خواست است و مراد در راه بردن …
اصطلام
یعنی از بیخ بر کندن …
الف
اشاره است به ذات احدیت، یعنی حق تعالی
انابت
انابت چیست؟ بازگشتن بهمه از چیز.
اُنس
آسایش است و آرام به نزدیک دوست
توبه
بازگشتن است به خدای
جذبه
نزدیک شدن بنده (به حق) به مقتضای عنایت الهی
جرس
اجمال خطاب است به گونه ای از قهر و غلبه
جسد
آنچه که از ارواح آشکار و ظاهر می شود و در جسمی آتشی و یا نوری تمثّل و شکل می یابد.
جلا
ظهور ذات مقدس برای ذات خودش در ذات خودش.
جلال
احتجاب و پوشیدگی حق تعالی از ما به عزّت خودش از اینکه او را به حقیقت و هویتش، آنگونه که خودش ذاتش را می شناسد، بشناسیم…
جمال
عبارت است از تجلی خداوند به وجه خودش برای ذات خودش …
حکمت
دیدن چیزی است چنان که آن چیز است
خواطر / خاطر
خطاب و یا واردی که در آن عمل بنده دخالتی ندارد
دهشت
در غلبۀ اُنس از خود رها شدن و از خود جدا گشتن است
رضا
خوشنودی و بسندکاری است
سماع
بیدار کردن است از خواب،
و جنبانیدن است از آرام
طالب
جوینده حق را گویند، از راه عبودیت و محمدت کمال، نه از روی دوستی.
عزم
قطع است از غیر آن، و اعراض قلب از همه چیز الا آن
فتوت
به جوانمردی و آزادگی زیستن …
محب
صاحب محبت را گویند، وقتی که مستغنی از دوستی دانند، با حق تعالی
محبت
دوستی را گویند، بیسبب و علاقه و بیحرکتی، با حق سبحانه و تعالی.
محبوب
حق تعالی را گویند وقتی که مستغنی از دوستی دانند او را مطلقاً بی قید.
مُروّت
گم بودن است و در خود زیستن
مشاهده
برخاستن عوایق است میان بنده و حق
مطلوب
حق تعالی را گویند، وقتی که جوینده عاجزتر از آن باشد که به دوستی منسوب بود.
مکاشفه
دیدار دل است با حق
مهر
میل به اصل خود است با وجود علم و آگاهی
میل
رجوع را گویند به اصل خود
هواجس
عبارت است از خواطر نفسانی
هوی
میلِ نفس به مقتضیات طبیعت و روی گردانیدن از جهت عُلوّ، به واسطۀ توجه به جانب پست.
وارد
هرچه از معانی که بدون کوشش بنده بر قلب می ریزد.
وجد
آتشی است افروخته میانِ سنگِ اختیار و آهن نیاز
وقت
آن است که جز حق درو نگنجد
