حاشا! که دل از خاک درت دور شود
یا جان ز سر کوی تو محجور شود
این دیدۀ تاریک من آخر روزی
از خاک قدم های تو پر نور شود
عشق
در کوی تو عاشقان درآیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم
ورنه دگران جو باد آیند و روند
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما
عالم بینیم و نبینیم تو را
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا
لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا
با این همه راضیم به دشنام از تو
از دوست چه دشنام، چه نفرین، چه دعا
بر عودِ دلم نواخت یک زمزمه عشق
زان زمزمه ام زپای تا سر همه عشق
حقّا که به عهد ها نیایم بیرون
از عهدۀ حقّ گزاریِ یکدمه عشق
سلطان عشق خواست كه خیمه به صحرا زند،
در خزاین بگشود، گنج بر عالم پاشید.
تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسبِ این فضایل
حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید
«از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل»
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد
عشق می گفت به شرح آنچه برو مشکل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله «لایعقل» بود
عشق از روی معشوقی آینۀ عاشقی آمد، تا در وی مطالعۀ جمال خود کند و از وی عاشقی آینۀ معشوقی آمد، تا در او اسماء و صفات خود بیند، هر چند در دیدۀ شهود یک مشهود بیش نیامد، اما چون یک روی به دو آینه نماید هر آینه در هر آینه روی دیگر پیدا آید، با آنکه در حقیقت جز یکی نبود.
حقيقت بدان كه هر چيزي را يكبار زادن است الاّ آدمي و مرغ را و آنچه ذوات بيضه اند كه اينها را دو بار زادن است تا به كمال خود مي رسند.
حق سبحانه و تعالی همه جا حاضر است، و در همه حال به ظاهر و باطن همه ناظر. زهی خسارت، که تو دیده از لقای او برداشته، سوی دیگر نگری، و طریق رضای او بگذاشته، راه دیگری سپری.
ماییم به راه عشق پویان همه عمر
وصل تو به جد و جهد جویان همه عمر
یک چشم زدن خیال تو پیش نظر
بهتر که جمال خوب رویان همه عمر
عشق و محبت هم مقاصد نیستند،
از برای حصول مقام عبودیت اند.