فَخرُالدّین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار کمیجانی (همدانی)
شیخ فخر الدین عراقی
Fakhr al-Din Iraqi
(۶۰۹ – ۶۸۶ ه.ق. /۱۲۱۳ – ۱۲۸۹ م.)
(قدس الله سرّه)
گفته است:
الحمدلله الذی نور وجه حبیبه بتجلیات الجمال فتلالامنه نوراً، و ابصر فیه غایات الكمال ففرح به سروراً، فصدره علی یده و صافاه و آدم لم یكن شیئاًمذكورا و لا القلم كاتباً و لااللوح مسطوراً، فهو مخزن كنزالوجود و مفتاح خزاین الجود و قبلة الواجد و الموجود و صاحب لواء الحمد و المقام المحمود، الذی لسان مرتبته یقول:
وانی و ان كنت بن آدم صورة
فلی فیه معنی شاهد بابوتی
گفتا بصورت ار چه ز اولاد آدمم
از روی مرتبت بهمه حال برترم
چون بنگرم در آینه عكس جمال خویش
گردد همه جهان بحقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
ذرات كاینات اگر گشت مظهرم
ارواح قدس چیست؟ نمودار معنیم
اشباح انس چیست؟ نگهدار پیكرم
بحر محیط رشحهای از فیض فایضم
نور بسیط لمعهای از نور ازهرم
از عرش تا بفرش همه ذرهای بود
در پیش آفتاب ضمیر منورم
روشن شود ز روشنی ذات من جهان
گر پردۀ صفات خود از هم فرو درم
آبی كه زنده گشت ازو خضر جاودان
آن آب چیست؟ قطرهای از حوض كوثرم
آن دم كزو مسیح همی مرده زنده كرد
یك نفخه بود از نفس روح پرورم
فی الجمله مظهر همه اشیاست ذات من
بل اسم اعظمم، بحقیقت چو بنگرم
صلوات الله و سلامه علیه و علی اصحابه و صحبه اجمعین.
اما بعد: كلمهای چند در بیان مراتب عشق بر سنن سوانح بزبان وقت املاء كرده میشود، تا آینه معشوق هر عاشق آید، با آنكه رتبت عشق برتر از آنست كه بقوت فهم وبیان پیرامن سراپردۀ جلال او توان گشت، یا بدیدۀ كشف و عیان بجمال حقیقت او نظر توان كرد.
تعالی العشق عن فهم الرجال
و عن وصف التفرق و الوصاف
متی ماجل شیئی عن خیال
یجل عن الاحاطة و المثال
به تتق عزت محتجب است و بكمال استغنا متفرد، حجب ذات او صفات اوست و صفاتش مندرج در ذات، و عاشق جمال او جلال اوست و جمالش مندمج در جلال؛ علی الدوام خود با خود عشق میبازد و بغیر نپردازد. هر لحظه از روی معشوقی پرده براندازد و هر نفس از راه عاشقی نغمه آغازد.
عشق در پرده مینوازد ساز
عاشقی كو كه بشنود آواز؟
هر نفس پردهای دگر سازد
هر زمان زخمهای كند آغاز
همه عالم صدای نغمه اوست
كه شنید این چنین صدای دراز؟
راز او از جهان برون افتاد
خود صدا كی نگاه دارد راز؟
سر او از زبان هر ذره
خود تو بشنو كه من نیم غماز
هر زمان به هر زبان راز خود با سمع خود گوید، هردم به هر گوش سخن از زبان خود شنود، هر لحظه به هر دیده حسن خود را بر نظر خود جلوه دهد، هر لمحه به هر روی وجود خود را بر شهود عرضه دهد، وصف او از من شنو:
یحدثنی فی صامت ثم ناطق
و غمزعیون ثم كسر الحواجب
عشقم كه در دو كون مكانم پدید نیست
عنقای مغربم كه نشانم پدید نیست
ز ابرو و غمزه هر دو جهان صید كردهام
منگر بدان كه تیر و كمانم پدید نیست
چون آفتاب در رخ هر ذره ظاهرم
از غایت ظهور عیانم پدید نیست
گویم بهر زبان و بهر گوش بشنوم
وین طرفهتر كه گوش و زبانم پدید نیست
چون هرچه هست در همه عالم همه منم
مانند در دو عالم از آنم پدید نیست
فخر الدین عراقی، لمعات، مقدمه