ورزش این نسبت شریفه می باید کرد بر وجهی که در هیچ وقتی از اوقات و هیچ حالتی از حالات از آن نسبت خالی نباشی، چه در آمدن و رفتن، و چه در خوردن و خفتن، و چه در شنیدن و گفتن، و بالجمله در جمیع حرکات و سکنات حاضر وقت می باید بود، تا به بطالت نگذرد، بلکه واقف نفس تا به غفلت برنیاید.
لوایح
جمیل علی الاطلاق حضرت ذوالجلال و الافضال است.
هر جمال و کمال که در جمع مراتب ظاهر است، پرتو جمال و کمال اوست، آنجا تافته و ارباب مراتب بدان سمت جمال و کمال صفت یافته.
ماسوای حقّ (عزّ و علا) در معرض زوال است و فنا، حقیقتش معلومی است معدوم، و صورتش موجودی است موهوم. دیروز، نه «بود» داشت و نه «نمود».
و امروز نمودی است بی «بود»، و پیداست که فردا
از وی چه خواهد گشود.
حق سبحانه و تعالی همه جا حاضر است، و در همه حال به ظاهر و باطن همه ناظر. زهی خسارت، که تو دیده از لقای او برداشته، سوی دیگر نگری، و طریق رضای او بگذاشته، راه دیگری سپری.
حضرت بی چون که تو را نعمت هستی داده است، در درون تو جز یک دل ننهاده است، تا در محبت او یک روی باشی و یک دل، و از غیر او مُعرض و بر او مقبل،
نه آنکه یک دل را به صد پاره کنی،
و هر پاره ای را در پی مقصدی آواره.
تفرقه عبارت از آن است که دل را به واسطۀ تعلق به امور متعدد پراکنده سازی، و جمعّیت، آنکه از همه به مشاهدۀ واحد پردازی.
جمعی گمان بردند که جمعّیت در جمع اسباب است، در تفرقۀ ابد ماندند. فرقه ای به یقین دانستند که جمع اسباب از اسباب تفرقه است، دست از همه افشاندند.
ای در همه شان ذات تو پاک از همه شَین
نی در حق تو کِیف توان گفت نه اَین
از روی تعقُّل همه غیرند صفات
با ذات تو وز روی تحقّق همه عَین
رخ گرچه نمی نمائیم سال به سال
حاشا که بُوَد مهرِ تو را وَهمِ زوال
دارم همه جا با همه کس در همه حال
در دل زِ تو آرزو و در دیده خیال
ماییم به راه عشق پویان همه عمر
وصل تو به جد و جهد جویان همه عمر
یک چشم زدن خیال تو پیش نظر
بهتر که جمال خوب رویان همه عمر
توحید به عرف صوفی ای صاحب سیر
تخلیص دل از توجه اوست به غیر
رمزی ز نهایت مقامات طیور
گفتم به تو گر فهم کنی منطق الطیر